علی حجتی؛ علی اصغر مصلح
چکیده
چگونگی مواجهه با «دیگری» و سپس نقش تعیینکننده آن در اتخاذ رویکرد میانفرهنگی، در میان فیلسوفان این حوزه اهمیتی انکار ناپذیر دارد. برنارد والدنفلس، فیلسوف میانفرهنگیِ معاصر، مواجهه با «دیگری» را نوعی مواجهه پارادوکسیکال میداند که میتوان از آن به حضورِ امرِ غایب یاد کرد. این فیلسوف آلمانی، رویکردی حداکثری نسبت به ...
بیشتر
چگونگی مواجهه با «دیگری» و سپس نقش تعیینکننده آن در اتخاذ رویکرد میانفرهنگی، در میان فیلسوفان این حوزه اهمیتی انکار ناپذیر دارد. برنارد والدنفلس، فیلسوف میانفرهنگیِ معاصر، مواجهه با «دیگری» را نوعی مواجهه پارادوکسیکال میداند که میتوان از آن به حضورِ امرِ غایب یاد کرد. این فیلسوف آلمانی، رویکردی حداکثری نسبت به مواجهه با «دیگری» را برگزیده و راه خود را از دیگران با بیانِ «امرِ بیگانه» به جای «دیگری» جدا کرده است. «امر بیگانه» در عینِ اینکه نفیِ سوژه نبوده و ریشه در «من» دارد، به هیچ عنوان قابل فروکاست به امری آشنا یا امرِ از آنِ من و یا قابل فروکاست به نظم پیشین نبوده و نیست. در واقع تبعات مهم نظریِ این نگرش با روش «پدیدارشناسیِ امر بیگانه» همسو با اقتضائات دنیای چند صدایی معاصر و زیست امروزی است و حتی نه امروز که در کل، حیات انسانی چیزی جز حرکت مدام در-میانِ امور نبوده و به سبب بدنمندیِ انسان چنین اقتضائی ممکن گردیده است. فلسفه میانفرهنگیِ والدنفلس، توجه به همین مسئله با همه نوآوریها و حل مسائل پیشین با بنیانی نو و بدیع میباشد.
سیده اکرم برکاتی؛ یوسف شاقول؛ محمدجواد صافیان
چکیده
در روند کنترل بحران کنونی شیوع بیماری کوید-19، آنچه بیش از هرچیز شنیدهایم تأکید بر فاصلهگذاری است. اما آیا این فاصلهگذاری مکانی در نظام روابط افراد، ممکن است در زمان طولانی منجر به دگرگونی هنجارهای رفتاری متداول گردد؟ آیا از هم گسیختن انواع این نظاممندیها که مانند طرحهای روایی میتوانند نقش وحدتبخش داشته باشند، قابل ...
بیشتر
در روند کنترل بحران کنونی شیوع بیماری کوید-19، آنچه بیش از هرچیز شنیدهایم تأکید بر فاصلهگذاری است. اما آیا این فاصلهگذاری مکانی در نظام روابط افراد، ممکن است در زمان طولانی منجر به دگرگونی هنجارهای رفتاری متداول گردد؟ آیا از هم گسیختن انواع این نظاممندیها که مانند طرحهای روایی میتوانند نقش وحدتبخش داشته باشند، قابل بازسازی یا نوسازی خواهد بود؟ در این نوشتار وضعیت بحران رابطهی خود و دیگری را در این شرایط مورد واکاوی قرار میدهیم. نخست به تبیین رویکرد معرفتشناختی ریکور به رابطهی من و دیگری در پرتو مفاهیم اخلاق و مسئولیت اجتماعی میپردازیم. سپس تلاش میکنیم براساس نظریهی حکمت عملی وی امکانهایی را برای مواجهه با این بحران در شرایط پاندمی نشان دهیم. با برقراری پیوند میان قانون و اخلاق از طریق حکمت عملی، خود را به دستورالعمل نهاد سیاسی، به عنوان فرمانی درونی که ندای وجدان است ملتزم میکنیم. این ندا فرمانی اخلاقی از سوی دیگران در درون ما است. این امر میتواند برانگیزانندهی این امید باشد که مردم و نهادهای سیاسی برای عبور از بحران حاضر با یکدیگر مشارکت کنند.
محسن باقرزاده مشکی باف؛ محمود صوفیانی
چکیده
فیشته در کتاب بنیادهای حق طبیعی در دیالکتیکی دو سویه نه تنها مفهوم و اصل حق را از اصطلاحاتی در آغاز انتزاعی چون موجود متعقل، کنشگری، آزادی، آگاهی، دیگری و مفهوم بیناسوژهای استنباط میکند بلکه در عین حال انضمامی شدن تمامی آن اصطلاحات را بر اساس مفهوم و اصل حق تحقق میبخشد. بنابراین در نظام فکری فیشته تمامی این مفاهیم مجموعهی ...
بیشتر
فیشته در کتاب بنیادهای حق طبیعی در دیالکتیکی دو سویه نه تنها مفهوم و اصل حق را از اصطلاحاتی در آغاز انتزاعی چون موجود متعقل، کنشگری، آزادی، آگاهی، دیگری و مفهوم بیناسوژهای استنباط میکند بلکه در عین حال انضمامی شدن تمامی آن اصطلاحات را بر اساس مفهوم و اصل حق تحقق میبخشد. بنابراین در نظام فکری فیشته تمامی این مفاهیم مجموعهی پیچیدهای را تشکیل میدهند که تنها با یکدیگر فهمیده میشوند چرا که به صورت دیالکتیکی از درون یکدیگر به وجود میآیند و تنها با یکدیگر امکان تحقق دارند. اما در پایان راه به دلیل استنباط قانون حق و تمامی نسبتهای آن از طریق عقل، موجود متعقل آزاد را زماناً و منطقاً در رأس هرم اصطلاحات بنیادین فلسفهی حق و سیاست فیشته نشان خواهیم داد. در ادامه فیشته در صدد متحقق کردن قانون حق و ضمانت آن برای افراد در جهان خارج، به استنتاج حکومت (در مقام ارادهی عمومی همگان) و سیاست به عنوان علم دولت گام برمیدارد و این علم جدید را همچون خدمتگزار حقی در نظر میگیرد که اساس ماهیت خود را به طور پیشینی از موجود متعقل آزاد کسب کرده است.
عارف نریمانی؛ محمدعلی پرغو
دوره 8، شماره 1 ، تیر 1396، ، صفحه 105-126
چکیده
استعمار غربی که در طی قرون متوالی، به عنوان بخشی جداییناپذیر از تاریخ جدید غرب و تاریخ جهان بوده است، دارای مبانی فکری مسلط و هژمونی و گفتمانی غالب برای خود میباشد که نه تنها برانگیزانندهی عمل استعمار است، بلکه در تشدید و تداوم آن نیز تأثیر زیادی داشته است. استعمار به صورت عمیقی در رابطه با تفکری است که با ایجاد تقابلها ...
بیشتر
استعمار غربی که در طی قرون متوالی، به عنوان بخشی جداییناپذیر از تاریخ جدید غرب و تاریخ جهان بوده است، دارای مبانی فکری مسلط و هژمونی و گفتمانی غالب برای خود میباشد که نه تنها برانگیزانندهی عمل استعمار است، بلکه در تشدید و تداوم آن نیز تأثیر زیادی داشته است. استعمار به صورت عمیقی در رابطه با تفکری است که با ایجاد تقابلها و تمایزات دو شقی بین خود و دیگری، با تعریف خود و دیگری، و کسب هویت از این راه، خود را در موضعی والا قرار میدهد. بر مبنای چنین رابطهای، انسان غربی در موضعی قرار میگیرد که در تفکر مسیحی به عنوان رستگاری شناخته میشود و در دوران جدید این رستگاری دینی جای خود را به مفاهیم جدید برآمده از متافیزیک عصر جدید میدهد. بر این اساس، استعمار که به سلطهی غربی و اروپایی بر دیگری منفی میانجامد به عملی موجه و همسو با طرح کلان تاریخی بدل میشود. در این مقاله این جنبه از استعمار با روش تحلیلی – انتقادی به بررسی گذاشته شده است. آنچه از مباحث مطرح به دست آمده، بر همسویی عمل استعمار و ایستارهای آن با مبانی متافیزیکی و فلسفهی تاریخ حاکم دلالت دارد که به معنای اثبات فرض عمدهی آغازین میباشد.
مهدی خبازی کناری؛ صفا سبطی
دوره 7، شماره 2 ، آبان 1395، ، صفحه 1-21
چکیده
مفهوم دیگری در فلسفه لویناس به مفاهیم دیگر او هویت می بخشد. وی با نقدی معرفت شناختی - هستی شناختی، تمامیت سوژه و کلیت دیگری را به پرسش می گیرد. به زعم لویناس دیگری امکان نفی تمامیت سوژه و امکان تعالی سوژه در فراروی از هویت ایستای خود است. این مقاله بر آن است تا نشان دهد نسبت سوژه با دیگری نسبتی معرفت شناختی - هستی شناختی نبوده بلکه از بنیان، ...
بیشتر
مفهوم دیگری در فلسفه لویناس به مفاهیم دیگر او هویت می بخشد. وی با نقدی معرفت شناختی - هستی شناختی، تمامیت سوژه و کلیت دیگری را به پرسش می گیرد. به زعم لویناس دیگری امکان نفی تمامیت سوژه و امکان تعالی سوژه در فراروی از هویت ایستای خود است. این مقاله بر آن است تا نشان دهد نسبت سوژه با دیگری نسبتی معرفت شناختی - هستی شناختی نبوده بلکه از بنیان، نسبتی اخلاقی است. سوژه در مجاورت دیگری شکل می گیرد. مهمترین ساحتی که هستی دیگری با هستی دیگری مجاور می شود، لحظه ی نیستی و مرگ اوست. این امر به رابطه اخلاقی بنیادینی منجر می شود که در آن مسئولیت در برابر مرگ دیگری بنیاد و مهمترین وجه مسیر تحقق هستی ما ست. به زعم ما فهم هستی چنان که هایدگربر آن پافشاری می کند هستن به سوی مرگ خود، از طریق رابطه ی اصیل دازاین با مرگ خود نیست، بلکه مرگ دیگری، نقطه ی عزیمت ویران کننده ی دریافتن نیستی گره خورده با هستی است. هستی در هستن برای دیگری و سوبژکتیویته در کنش های ارتباطی انسان با دیگری و متعاقب آن با مراقبت از دیگری در برابر مرگ متحقق می شود.
مهدی بنایی جهرمی
دوره 5، شماره 2 ، آبان 1393، ، صفحه 21-36
چکیده
لویناس ریشههای خلأ عظیم اخلاقی عالم تجدد را در سیطرۀ هستیشناسی غربی میجوید و نشان میدهد که آن چگونه همه چیز را یا با منحل کردن در رابطۀ ادراکی سوژه و ابژه تحت یک «کلیت» فراگیر قرار میدهد و یا، در صورت مقاومت، از اساس سرکوب و محو میسازد. نوشتهای که در پی میآید میکوشد تا: 1. نشان دهد که چرا لویناس در جهت ...
بیشتر
لویناس ریشههای خلأ عظیم اخلاقی عالم تجدد را در سیطرۀ هستیشناسی غربی میجوید و نشان میدهد که آن چگونه همه چیز را یا با منحل کردن در رابطۀ ادراکی سوژه و ابژه تحت یک «کلیت» فراگیر قرار میدهد و یا، در صورت مقاومت، از اساس سرکوب و محو میسازد. نوشتهای که در پی میآید میکوشد تا: 1. نشان دهد که چرا لویناس در جهت عبور از سلطۀ هستیشناسی، بر خلاف فیلسوفانی چون هیدگر، فوکو و اشتراوس، به دفاع از سوبژکتیویته میپردازد؛ و 2. در این مسیر، بعضی از امکاناتی را ملاحظه و بررسی کند که تأملات لویناس در سوبژکتیویته میتواند برای تفکر و عبور از خلأ اخلاقی عالم معاصر فراهم آورد.
یوسف شاقول؛ سیدرحمان مرتضوی
دوره 1، شماره 2 ، آبان 1389، ، صفحه 97-117
چکیده
به نظر دریدا، منشأ خشونت و دیگرستیزی موجود در ساحت سیاست غربی تفکر متافیزیکی است؛ سنت متافیزیک غربی، از افلاطون تا هوسرل، جایگاه اصلی و اولیة دیگرستیزی سیاسی است. این تفکر با نفوذ به تمامی ساحتهای اندیشه و عمل انسان غربی، راه را بر بینش و کنشی دیگرخواه بسته است. دریدا با نقد ِمصادیق این دیگرستیزی، میکوشد سیاستی دیگرگون بیافریند. ...
بیشتر
به نظر دریدا، منشأ خشونت و دیگرستیزی موجود در ساحت سیاست غربی تفکر متافیزیکی است؛ سنت متافیزیک غربی، از افلاطون تا هوسرل، جایگاه اصلی و اولیة دیگرستیزی سیاسی است. این تفکر با نفوذ به تمامی ساحتهای اندیشه و عمل انسان غربی، راه را بر بینش و کنشی دیگرخواه بسته است. دریدا با نقد ِمصادیق این دیگرستیزی، میکوشد سیاستی دیگرگون بیافریند. این مقاله پژوهشی در ماهیت نقد دریدا از سنت متافیزیکی در مرحلة نخست، و نحوة ارتباط این نقد با سیاست واسازانه در مرحلة بعد است.