نوع مقاله : علمی-پژوهشی
نویسندگان
1 رییس دانشکده پژوهشهای عالی هنر و کارآفرینی، گروه پژوهش هنر، دانشگاه هنر اصفهان.
2 دانشجوی دکتری پژوهش هنر، دانشکده پژوهشهای عالی هنر و کارآفرینی، دانشگاه هنر اصفهان
چکیده
تاریخ زنجیرهای بدون گسست است که سیال از عصری به عصر دیگر گذر میکند. در این گذار پارادیمهای غالب و نیز برآیند تلاشهای هنری وابسته به آنها تغییر میکنند. هنر برآمده از این فرایند دیالکتیکی، همبستگی آشکاری با تحولات فلسفی، علمی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی عصر در آستانه ظهور دارد. این پژوهش در پی بررسی رویارویی پارادایمها در اندیشه غرب پس از رنسانس و پیجویی تاثیر این جدال بر شکلگیری مکتبهای هنری است. هنر رنسانس با رویکرد انسان خدایگونه نابغه، در برابر محوریت خدای متجسد بیزانسی قیام میکند. در همین دوره فاصله هنر شمال و جنوب آلپ بهاندازه تفاوت در ساختار سیاسی ـ اقتصادی این دو سامان است. هنرمند باروک نخستین گامها را برای استقلال خود بر میدارد. هنر نوکلاسیک اندیشههای عصر روشنگری را در راستای اهداف انقلاب بهکار میگیرد. رومانتیکها در اعتراض به انقلابیون نسل پیش به تصویرگران سرکش و بیقرار طبیعت بدل میشوند. رئالیستها فریاد طبقه فرودست را در هنرشان بازتاب میدهند و امپرسیونیستها با عطش به نوآوری و ساختارشکنی این رویکردهای سنتی را به چالش میگیرند تا خود آغازگر ستیزهای بیپایان برای روند پرشتاب تغییرات مداوم باشند.
کلیدواژهها