علمی-پژوهشی
پیمان زنگنه؛ احسان مزدخواه
چکیده
جهل دارای دو جنبه آگاهانه و غیرآگاهانه است. یعنی افراد تصور میکنند که نسبت به موضوعی آگاهی دارند و درست هم عمل میکنند، در حالیکه اینگونه نیست. یعنی نظام سیاسی از روی آگاهی، جهل را ترویج میکند که متعاقب آن سیاسی شدن جهل به وقوع میپیوندد. هدف این پژوهش، بررسی فرآیند سیاسی شدن جهل و نقش نظامهای سیاسی در تولید و توزیع آن بهعنوان ...
بیشتر
جهل دارای دو جنبه آگاهانه و غیرآگاهانه است. یعنی افراد تصور میکنند که نسبت به موضوعی آگاهی دارند و درست هم عمل میکنند، در حالیکه اینگونه نیست. یعنی نظام سیاسی از روی آگاهی، جهل را ترویج میکند که متعاقب آن سیاسی شدن جهل به وقوع میپیوندد. هدف این پژوهش، بررسی فرآیند سیاسی شدن جهل و نقش نظامهای سیاسی در تولید و توزیع آن بهعنوان ابزاری برای تثبیت سلطه است. سؤال پژوهش این است که چگونه نظامهای سیاسی از طریق بازتوزیع امر محسوس، جهل را در جامعه تزریق و کانالیزه میکنند و این فرآیند چه تأثیری بر جایگاه سوژههای آگاه و ناآگاه دارد؟ فرضیه آن است که نظامهای سیاسی با پنهانسازی امور ناپنهان و استفاده از مکانیزمهای جهلساز مانند سانسور، پروپاگاندا و نظام آموزشی، جهل را بهصورت سیستماتیک در جامعه نهادینه میکنند و افراد شایسته و آگاه را به حاشیه میرانند و سوژههای همسو با گفتمان جهل را به کارگزاران قدرت تبدیل مینمایند. نوشتار حاضر با تکیه بر چارچوب نظری ژاک رانسیر، بهویژه مفاهیم «توزیع امر محسوس»، «نظم پلیسی» و «استتیک»، آنهم به شیوه توصیفی و تحلیلی استدلال میکند که جهل نه غیاب تصادفی دانش، بلکه محصولی سیاسی است که از طریق تنظیم ادراک جمعی تولید میشود.
علمی-پژوهشی
فریده لازمی؛ محمد اصغری
چکیده
برداشت غالب دربارۀ دیوید هیوم، فیلسوف برجستۀ قرن هجدهم، آن است که او در زمرۀ منتقدان سرسخت دین و خداپرستی و در پی نفی بنیادهای الهیات عقلگرا بوده است. این مقاله با بازنگری در چنین تلقیهایی نشان میدهد که هیوم، با وجود نقدهای ژرف خود بر براهین اثبات وجود خدا و ناتوانی عقل در شناخت امر متعالی، نه ملحد است و نه لاادریگرا به معنای ...
بیشتر
برداشت غالب دربارۀ دیوید هیوم، فیلسوف برجستۀ قرن هجدهم، آن است که او در زمرۀ منتقدان سرسخت دین و خداپرستی و در پی نفی بنیادهای الهیات عقلگرا بوده است. این مقاله با بازنگری در چنین تلقیهایی نشان میدهد که هیوم، با وجود نقدهای ژرف خود بر براهین اثبات وجود خدا و ناتوانی عقل در شناخت امر متعالی، نه ملحد است و نه لاادریگرا به معنای رایج آن. تحلیل آثار اصلی او، بهویژه رسالهای دربارة طبیعت آدمی و گفتوگوهایی دربارة دین طبیعی، نشان میدهد که هیوم به امکان وجود خداوند اذعان دارد، اما مسئلۀ وجود و ماهیت خدا را از دایرۀ مسائل اساسی زندگی انسانی و اخلاقی بیرون میداند. بدینسان، موضع او را میتوان نوعی بیموضعی نسبت به خدا دانست؛ اصطلاحی که در این مقاله معادل God-indifference بهکار میرود و بیانگر رویکردی است که نه در پی اثبات یا نفی خدا، بلکه در پی بازشناسی کارکردهای انسانی و روانشناختی دین است . در این معنا، هیوم بیش از آنکه فیلسوفی ضددینی باشد، اندیشمندی است که با تمرکز بر طبیعت، عواطف و اخلاق انسان، مسئلۀ خدا را از جایگاه محوری به حاشیه میراند و فلسفۀ دین را از الهیات به روانشناسی و اخلاق سوق میدهد.