محمدمهدی اردبیلی
چکیده
هرچند فلسفۀ فرهنگ، در معنای مشخصِ آن، شاخهای نوپا و میانرشتهای است که مستقلاً از اواخر قرن بیستم در آلمان مطرح شد و بسط یافت، اما مفسران نخستین اندیشههای فلسفی دربارۀ فرهنگ در معنای مدرن آن را به یوهان گُتفرید فُن هردر (1744-1803) نسبت میدهند که آثارش الهامبخش فرهنگپژوهان پس از او بوده است. یکی از مهمترین میراثهای هردر، «کثرتگرایی ...
بیشتر
هرچند فلسفۀ فرهنگ، در معنای مشخصِ آن، شاخهای نوپا و میانرشتهای است که مستقلاً از اواخر قرن بیستم در آلمان مطرح شد و بسط یافت، اما مفسران نخستین اندیشههای فلسفی دربارۀ فرهنگ در معنای مدرن آن را به یوهان گُتفرید فُن هردر (1744-1803) نسبت میدهند که آثارش الهامبخش فرهنگپژوهان پس از او بوده است. یکی از مهمترین میراثهای هردر، «کثرتگرایی فرهنگی» است. او این کثرتگرایی را به عنوان ابزاری علیه تمامیتخواهیِ خودبرتربین و استعمارگرِ حاکم بر روشنگری به کار گرفت و نه تنها به برتری فرهنگ اروپایی بر سایر فرهنگها باور نداشت، بلکه تعریف و درک نوینی از فرهنگ را مطرح کرد که بر اساس آن میشد از فرهنگهای سایر بخشهای جهان، به ویژه فرهنگهای شرقی دفاع کرد. مقالۀ حاضر با هدف تبیین ایدۀ «کثرتگرایی فرهنگی» نزد هردر، خواهد کوشید تا این ایده را ذیل سه زیرعنوان کلیدی «تکینگیِ فرهنگی»، «داوریِ درونی» و «مفهومِ نیرو» ساماندهی و تبیین نماید و امکانات آن را برای مقابله با تصور تمامیتخواهانۀ اروپامحور یا همان «اروپامحوریِ فرهنگی» نشان دهد. نهایتاً به کمک تحلیلِ کارکردِ مفهوم «نیرو» نزد هردر، بخش مختصری به بحث از اتهام نسبیگرایی علیه «کثرتگرایی فرهنگی» اختصاص خواهد یافت.