نوع مقاله : علمی-پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه فلسفه دانشگاه تهران
چکیده
شکّ روشیِ دکارت را هم آنان نقد میکنند که یکسره با شکّ میانهای ندارند، هم دیگرانی که آن را برای آغازِ اندیشیدنِ روشمند، نابسنده میدانند. بااینحال، دستآوردهای شکّ روشیِ او در فلسفههای پس از وی، جذب شده و همواره درکار است. هدف این مقاله آن است تا نشان دهد که دکارت چگونه در راهِ پاسخ به پرسشی ناگزیر، از بنیادِ متافیزیکیِ روشِ علمیَش، توانست با بهکاربستنِ شکِّ روشی بهسانِ بسط گامِ نخست از همین روش، به مهمترین کشفِ متافیزیکیِ خویش یعنی کشفِ پیوندِ ضروریِ وجود و عقل در اینهمانیِ «من» دست یابد. ازینرو، پس از طرحِ بنیادهای روش ریاضی کلّی و روشنساختنِ ضرورتِ درونیِ طرحِ شکِّ روشی درنسبتبا استوارساختنِ این بنیادها، با تمرکز بر گام سوم از شکّ روشی ـ شکّ متافیزیکی ـ گذارِ دکارت از سطح روانشناختیِ روش به سطحِ متافیزیکیِ آن صورتبندی میشود. روشن خواهد شد که شکِّ متافیزیکی بههمراه ایدهی اهریمن فریبکار، گرهگاهی است برای پیوندِ روشِ علمی و متافیزیک دکارتی؛ پلی برای گذر از «منِ» روانشناختی به «منِ» متافیزیکی؛ آستانهای برای کشفِ پیوندِ ضروریِ وجود و عقل در اینهمانیِ «منِ» متافیزیکی؛ گذرگاهی برای کنارگذاشتنِ معیارِ شکّناپذیری برای حقیقت ازراهِ بهکاربستنِ دوبارهی آن برخودش ودرنتیجه کشفِ معیارِ عقلانیِ وضوح و تمایز.
کلیدواژهها