محسن باقرزاده مشکی باف؛ مصطفی عابدی جیقه
چکیده
به لحاظ مبانی استراتژیک، نظریه دولت در فلسفه سیاسی کانت و فیشته دارای اشتراکات زیادی با یکدیگر هستند. نگارنده معتقد است که ایرادات نظریات سیاسی آنها نیز تا حدود زیادی با یکدیگر هماهنگ است. هر دو فیلسوف مورد ذکر نظریه دولت خود را در فراقِ مبانی آزادی استعلایی، متافیزیکی یا اخلاقی و نظریات حقوقی خویش مینویسند. چرا که دولت براساس ...
بیشتر
به لحاظ مبانی استراتژیک، نظریه دولت در فلسفه سیاسی کانت و فیشته دارای اشتراکات زیادی با یکدیگر هستند. نگارنده معتقد است که ایرادات نظریات سیاسی آنها نیز تا حدود زیادی با یکدیگر هماهنگ است. هر دو فیلسوف مورد ذکر نظریه دولت خود را در فراقِ مبانی آزادی استعلایی، متافیزیکی یا اخلاقی و نظریات حقوقی خویش مینویسند. چرا که دولت براساس فلسفه سیاسی آنها برخلاف حوزههای دیگر اندیشهشان در حوزه تجربه و عینیت اندیشیده و نوشتهشدهاند. در چنین شرایطی هر دو فیلسوف مبانی انتزاعی خود را در محک میدان جاذبهی عینیت یا تجربه قرار میدهند، حال مسئله این است که آیا میتوانند میان نظر و عمل اتحاد را برقرار سازند و اندیشه سیاسیای در طراز معرفتشناسی و اخلاق خویش به نگارش دربیاورند؟ بهعبارتیدیگر آیا میتوانند آزادی استعلایی یا اخلاقی و حقوقی را در ساحت عینیت خارجی یا دولت که قرار است فلسفه سیاسی در آنجا شکل بگیرد، برقرار سازند؟ به نظر میرسد هر دو فیلسوف در ساحت اقتدار خارجی، نهتنها نمیتوانند از نظریه خود آیینی و آزادی انسان استفاده چندانی ببرند بلکه به دلیل نوع انسانشناسی خاصشان بهزور برای تشکیل و دوام دولت پناه میبرند.
مصطفی عابدی جیقه؛ محسن باقرزاده مشکی باف؛ محمد اصغری
چکیده
پیش از ماکیاولی برای اینکه گذار از سوژه به ابژه قابل توضیح باشد مفاهیمی نقش محوری در گذار از سوژه به ابژه و یا بالعکس را توجیه میکرد که اساسا مفاهیمی الهیاتی - متافیزیکی به حساب میآمدند، اما ماکیاولی در اندیشه سیاسی خود به تعریف جدیدی از نسبت هست و باید دست یافت که بعدها هگل در تفسیری پیچیده - و نقد دیدگاه کسانی چون کانت و فیشته که ...
بیشتر
پیش از ماکیاولی برای اینکه گذار از سوژه به ابژه قابل توضیح باشد مفاهیمی نقش محوری در گذار از سوژه به ابژه و یا بالعکس را توجیه میکرد که اساسا مفاهیمی الهیاتی - متافیزیکی به حساب میآمدند، اما ماکیاولی در اندیشه سیاسی خود به تعریف جدیدی از نسبت هست و باید دست یافت که بعدها هگل در تفسیری پیچیده - و نقد دیدگاه کسانی چون کانت و فیشته که به جدایی قلمرو هست و باید پرداخته بودند – توانست در هستیشناسی خود از آن بهره بگیرد. هگل با تاثیر از ماکیاولی به جای استنتاج باید از امور انتولوژیکال و متعالی آن را در میانه واقعیات موثر اینجهانی قابل جستجو دانست و به این وسیله توانست تقدم سوژه بر ابژه را که توسط کانت توضیح فلسفی یافته بود مورد انتقاد قرار دهد و رابطه دیالکتیکی میان آن دو را از ساحت هنجاری مطالعه کند. نگارنده در این مجال میکوشد تا با ارائه تفسیری جدید از مساله هست و باید در اندیشه ماکیاولی، منطق گذار هگل از سوژه به ابژه را توضیح دهد و چگونگی جایگزینی منطق هنجاری به منطق متعالی را در این باب به تفصیل آشکار کند.