مرتضی نوری
چکیده
پروژهی هستیشناسانهی هایدگر یکی از تکیهگاههای اصلیِ نقد عصر مدرن به شمار میآید. این نقد بیش از هر چیز فهمی از هستی را نشانه میرود که هستندهها را بهتمامی در قابِ پیشاپیش حاضرِ ایده یا ارادهی انسانی میگنجاند و حاصل تکانهای متافیزیکیست که، به زعم هایدگر، از افلاطون تا به امروز خود را در عطش روزافزونِ سلطه بر هستندهها ...
بیشتر
پروژهی هستیشناسانهی هایدگر یکی از تکیهگاههای اصلیِ نقد عصر مدرن به شمار میآید. این نقد بیش از هر چیز فهمی از هستی را نشانه میرود که هستندهها را بهتمامی در قابِ پیشاپیش حاضرِ ایده یا ارادهی انسانی میگنجاند و حاصل تکانهای متافیزیکیست که، به زعم هایدگر، از افلاطون تا به امروز خود را در عطش روزافزونِ سلطه بر هستندهها نشان میدهد. در این مقاله قصد ما این است که با تکیه بر نو-پراگماتیسم ریچارد رورتی بازتفسیری از فهم هستی در عصر مدرن به دست دهیم که نگاهی جامعتر به امکانات و آسیبهای آن داشته باشد. در این بازتفسیر، فهم مدرن از هستی بهتمامی به ماشیناسیون یا در قاب گنجاندن ختم نمیشود بلکه برخلاف دعاوی هایدگر، وقوفی روزافزون را نسبت به تناهی و پیشآیندیِ واژگان نهاییِ خود به نمایش میگذارد. گذشته از این، با توجه به اینکه از نظر هایدگر فهمهای هستی در هر دوره در واقع دهشِ خودِ هستی به شمار میآیند، فلسفهی هایدگر فاقد مبناییست که بر اساس آن بتواند اتهامِ غفلت از هستی و دورافتادگی از سرآغاز را به عصر مدرن نسبت دهد.