نسبت اندیشۀ ماشین جانوری دکارت با رفتارهای زیست محیطی جدید
صفحه 1-23
مهدی بهنیافر
چکیده این مقاله به تأثیر اندیشۀ دکارت در باب حیوانات و نظریۀ موسوم به ماشین جانوری او بر رفتارهای زیست محیطی دورۀ مدرن میپردازد. ابتدا هشت فقرۀ قابل انتساب به اندیشۀ دکارت در باب حیوانات (ماشین بودن، رفتار خودکار، اندیشه، زبان، خودآگاهی، آگاهی، احساس و حیات) ارزیابی شدهاند. سپس سه آموزۀ کلیدی وحدت و یکپارچگی، بیمرتبهگی تکوینی و همینطور کنشگری غیرنفسانی بهعنوان آموزههای اساسی قابل استخراج از اندیشۀ دکارت در باب حیوانات، طبیعت و حتی بدن انسانی پیشنهاد شدهاند.
در اینجا نشان دادهایم که این سه آموزه، اعم از آنکه دکارتی خوانده شوند یا نه، حضور و تأثیر عمیقی در رفتارهای بعضاً مخرب انسان دورۀ مدرن با طبیعت بر جای گذاشتهاند و مهمتر از آن، تغییر نگرش و توجه او در باب برخی مفاهیم مانند «طبیعت» را رقم زدهاند و آن را به مفاهیم و تعاریف انسانمدار و خودخواهانهتری فروکاستهاند.
در انتها به این نکته پرداختهایم که یکی از دلایل این رخداد، اجمال هستیشناختیای است که محرک آن نه فقط سودای احکام یقینی در باب عالم بلکه دانش تجربی محدود دکارتی است و گذار از آن اجمال به تفصیل هستیشناختی، شرط برون رفت از این رویکرد و رفتار دکارتی با حیوانات و طبیعت است.
جدال نظری کارل لُویت و هانس بلومِنبِرگ «دوران جدید» به مثابه «دنیوی شدنِ آخرت اندیشی» یا «دنیوی شدن از راه آخرت اندیشی»
صفحه 25-49
بهنام جودی؛ مجید توسلی رکن آبادی؛ حسن آب نیکی؛ علی اشرف نظری
چکیده در نیمهی نخست سدهی بیستم، سرخوردگیهایی بسیار به جهت فروپاشی ارزشهای مسیحی و همچنین ایده آل پیشرفت در اروپا بروز کرد که موجب بازاندیشی و جدال نظری دربارهی ماهیت و بنیانهای دوران جدید و نسبت آن با قرونوسطای مسیحی شد. این تلاشها قضیهای را در کانون بحثها قرار داد که با عنوان «دنیوی شدن» شناخته میشود. ازهمین رو، دربارهی نسبت دوران جدید با قرونوسطا دو مبنای «گسست و پیوست» مطرح گردیده است که ذیل قضیهی دنیوی شدن، نظریههای «دنیوی شدنِ آخرت اندیشی» و «دنیوی شدن از راه آخرت اندیشی» شکلگرفتهاند. کارل لُویت و هانس بلومِنبِرگ نمایندگان بارز این دو نظریهاند که جدال نظری ایشان در این خصوص واجد اهمیت بسیار است. در این مقاله تلاش شده است تا دیدگاههای متفاوت در خصوص فرایند «دنیوی شدن» در اروپا با تأکید بر مواضع کارل لویت و هانس بلومنبرگ، ارائه و زمینهی پژوهشهای آتی دربارهی اندیشهی ایشان را فراهم آورد.
فریدریش شیلر و روشنگری بررسی انتقادی تفسیر لوکاچ از تربیت زیباییشناختی
صفحه 51-70
حمیدرضا حاجی قاسم؛ مسعود سلامی
چکیده دوران روشنگری از حیث مسائل سیاسی دوران پرتنشی است. در عرصۀ نظر شاهد تحولات بنیادین و در تعامل با آن در عرصههای اجتماعی با موضعگیریهای سیاسی رادیکال و محافطهکار مواجه هستیم. اخیراً تحقیقات، روشنگری و متفکرانش را ازحیث سیاسی از این دو منظر مورد بررسی قرار میدهد، نگرشی که از تفکرات مارگارت سی. جیکوب آغاز و با نوشتههای جاناتان ایزرایل در مرکز توجه قرار میگیرد. شیلر در اثری که پس از انقلاب فرانسه به رشتۀ تحریر در میآورد، دراثر فلسفی خود در باب تربیت زیباییشناختی انسان در رشتهای از نامهها، به وضوح موضعگیری سیاسی دارد. آنگونه که میتوان از گفتههای لوکاچ برداشت کرد، این نامهها حکایت از نظرات محافظهکارانه شیلر دارند. آیا واقعاً با شیلری مواجه هستیم که پس از انقلاب فرانسه خواستار حفظ شرایط موجود است؟ این تحقیق نشان خواهد داد که تعبیر لوکاچ از نامههای تربیت زیباییشناختی جای تأمل دارد و اندیشههای شیلر را میتوان به موضعگیری سیاسی رادیکال نسبت داد.
فوکو، روشنگری و هنر آفرینش خویشتن
صفحه 71-86
فاطمه ساکی؛ علی کرباسی زاده اصفهانی؛ علی زارعی (پیمان)
چکیده مقالهی حاضر نشان میدهد که چگونه میشل فوکو در آثار پایانی خود با رجوع به برخی آموزههای روشنگری به هنر آفرینش خویشتن روی میآورد. بازاندیشی مفاهیم اساسی روشنگری در فوکوی متأخر با درک تازهای از کانت و سوژه همراه است. با جای دادن نظریههای زیباییشناسی مرتبط با نفس در متن تفکر روشنگری، فوکو نشان میدهد که نه تنها او ارزشهای روشنگری را نادیده نمیگیرد، بلکه به بازسازی برخی از این مفاهیم میپردازد. بازتاب چنین نگرشی خود را در اخلاق به معنای رابطه با خویشتن نشان میدهد. صورتبندی چنین اخلاقی به مدد پژوهشهای فوکو در مورد اخلاقیات در یونان و روم از یک طرف، و رجوع به آموزههای نیچه و شارل بودلر از طرف دیگر ممکن میشود. اخلاقیات در جهان باستان در پی ارائهی شیوهای برای پرورش خلاقیت افراد است که آنها را ابتدا با اکنونِ خویش و سپس با خویشتنِ خویش مواجه کند تا فرد بتواند بهگونهای دیگر بیاندیشید، زندگی خود را دگرگون کند و خود را بیافریند. بودلر نیز مدرن بودن را خلاقیت و پویایی معنا میکند و معتقد است زندگی انسان نیز باید مانند اثر هنری با خلق خویشتن و تغییر همراه باشد. در این مقاله در صدد هستیم به بررسی خودآفرینی و زیست زیبا بپردازیم.
واکاوی رویارویی دیالکتیکی پارادایمها در تاریخ هنر غرب (از رنسانس تا آغاز دوران مدرن)
صفحه 87-110
صدرالدین طاهری؛ الهه شمس نجف آبادی
چکیده تاریخ زنجیرهای بدون گسست است که سیال از عصری به عصر دیگر گذر میکند. در این گذار پارادیمهای غالب و نیز برآیند تلاشهای هنری وابسته به آنها تغییر میکنند. هنر برآمده از این فرایند دیالکتیکی، همبستگی آشکاری با تحولات فلسفی، علمی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی عصر در آستانه ظهور دارد. این پژوهش در پی بررسی رویارویی پارادایمها در اندیشه غرب پس از رنسانس و پیجویی تاثیر این جدال بر شکلگیری مکتبهای هنری است. هنر رنسانس با رویکرد انسان خدایگونه نابغه، در برابر محوریت خدای متجسد بیزانسی قیام میکند. در همین دوره فاصله هنر شمال و جنوب آلپ بهاندازه تفاوت در ساختار سیاسی ـ اقتصادی این دو سامان است. هنرمند باروک نخستین گامها را برای استقلال خود بر میدارد. هنر نوکلاسیک اندیشههای عصر روشنگری را در راستای اهداف انقلاب بهکار میگیرد. رومانتیکها در اعتراض به انقلابیون نسل پیش به تصویرگران سرکش و بیقرار طبیعت بدل میشوند. رئالیستها فریاد طبقه فرودست را در هنرشان بازتاب میدهند و امپرسیونیستها با عطش به نوآوری و ساختارشکنی این رویکردهای سنتی را به چالش میگیرند تا خود آغازگر ستیزهای بیپایان برای روند پرشتاب تغییرات مداوم باشند.
هردر و ناسیونالیسم فرهنگی
صفحه 111-132
صدیقه میرزایی؛ علی مرادخانی
چکیده از جمله مباحث مطرح در تفکر هردر، ناسیونالیسم است. ناسیونالیسم را در مقابل نگاه جهانوطنی روشنگری قرار میدهند که بر اساس آن، همهی انسانها تحت حاکمیت عقل، باید به شیوهی معینی، جنبههای مختلف زیست خود را تنظیم کنند. در مقابل این نگاه روشنگری، ناسیونالیسم مورد حمایت متفکرانی قرار گرفت که عمدتاً در جریان رمانتیسیسم جای داشتند. ناسیونالیسم در پی احیا و به رسمیت شناختن واحدهای اجتماعیای بود که تحت حاکمیت قدرتمند واحد، از تسلط بر سرنوشت خویش محروم میشدند. گرچه تلقی هردر از ناسیونالیسم با معنای سیاسی آن تعارضی ندارد لیک مقاله بر آن است که تلقی اواز ناسیونالیسم، فرهنگی است. این مقاله در صدد طرح و بیان این معناست.
دیرند و زمانمندی اصیل
صفحه 133-156
نیره سادات میرموسی
چکیده هایدگر در کتاب وجود و زمان برگسن را به دلیل طرح مفهوم دیرند و تلاش برای غلبه بر مفهوم سنتی زمان میستاید. اما او ادّعا میکند که تلاش او به شکست منجر شده است. زیرا معنای دیرند بهعنوان "توالی کیفی حالات آگاهی" همچنان با مولفههای زمان سنتی همچون توالی درگیر است. هایدگر در کتاب مسائل بنیادین پدیدارشناسی نیزبرگسن را به بدفهمی اندیشه ارسطو درباره زمان متهم میکند. به نظر او این بدفهمی سبب شده است که برگسن زمان سنتی (ارسطویی) را مکان بداند. در این مقاله پس از بررسی معنای زمانمندی اصیل نتیجه میگیریم که نقدهای هایدگر به دیرند بجا و درست بوده است. به عقیده هایدگر دیرند زمانمندی اصیل نیست. زیرا زمانِ اصیل در پیوند با وجود فهمیده میشود، که در تعریف دیرند این عامل نادیده گرفته شده است. زمان به معنای زمانمندیِ وجودِ دازاین است. با تحلیل وجود دازاین به مثابه پروا نمیتوان زمان را موجودی پیشدستی دانست. بلکه زمانمندی دازاین چیزی جز فرایند زمانمندسازی نیست. زمانمند سازی شرط امکانِ هر دو معنای زمان -دیرند و زمان سنتی- است.
