سیاسی شدن جهل: از تکنیک آگاهی جهلساز تا امکان گسست آگاهی
صفحه 1-31
https://doi.org/10.30465/os.2025.52469.2054
پیمان زنگنه؛ احسان مزدخواه
چکیده جهل دارای دو جنبه آگاهانه و غیرآگاهانه است. یعنی افراد تصور میکنند که نسبت به موضوعی آگاهی دارند و درست هم عمل میکنند، در حالیکه اینگونه نیست. یعنی نظام سیاسی از روی آگاهی، جهل را ترویج میکند که متعاقب آن سیاسی شدن جهل به وقوع میپیوندد. هدف این پژوهش، بررسی فرآیند سیاسی شدن جهل و نقش نظامهای سیاسی در تولید و توزیع آن بهعنوان ابزاری برای تثبیت سلطه است. سؤال پژوهش این است که چگونه نظامهای سیاسی از طریق بازتوزیع امر محسوس، جهل را در جامعه تزریق و کانالیزه میکنند و این فرآیند چه تأثیری بر جایگاه سوژههای آگاه و ناآگاه دارد؟ فرضیه آن است که نظامهای سیاسی با پنهانسازی امور ناپنهان و استفاده از مکانیزمهای جهلساز مانند سانسور، پروپاگاندا و نظام آموزشی، جهل را بهصورت سیستماتیک در جامعه نهادینه میکنند و افراد شایسته و آگاه را به حاشیه میرانند و سوژههای همسو با گفتمان جهل را به کارگزاران قدرت تبدیل مینمایند. نوشتار حاضر با تکیه بر چارچوب نظری ژاک رانسیر، بهویژه مفاهیم «توزیع امر محسوس»، «نظم پلیسی» و «استتیک»، آنهم به شیوه توصیفی و تحلیلی استدلال میکند که جهل نه غیاب تصادفی دانش، بلکه محصولی سیاسی است که از طریق تنظیم ادراک جمعی تولید میشود.
ااز الحاد و لاادریگرایی تا بیموضعی نسبت به خدا: بازخوانی موضع دینی دیوید هیوم
صفحه 33-62
https://doi.org/10.30465/os.2025.52844.2068
فریده لازمی؛ محمد اصغری
چکیده برداشت غالب دربارۀ دیوید هیوم، فیلسوف برجستۀ قرن هجدهم، آن است که او در زمرۀ منتقدان سرسخت دین و خداپرستی و در پی نفی بنیادهای الهیات عقلگرا بوده است. این مقاله با بازنگری در چنین تلقیهایی نشان میدهد که هیوم، با وجود نقدهای ژرف خود بر براهین اثبات وجود خدا و ناتوانی عقل در شناخت امر متعالی، نه ملحد است و نه لاادریگرا به معنای رایج آن. تحلیل آثار اصلی او، بهویژه رسالهای دربارة طبیعت آدمی و گفتوگوهایی دربارة دین طبیعی، نشان میدهد که هیوم به امکان وجود خداوند اذعان دارد، اما مسئلۀ وجود و ماهیت خدا را از دایرۀ مسائل اساسی زندگی انسانی و اخلاقی بیرون میداند. بدینسان، موضع او را میتوان نوعی بیموضعی نسبت به خدا دانست؛ اصطلاحی که در این مقاله معادل God-indifference بهکار میرود و بیانگر رویکردی است که نه در پی اثبات یا نفی خدا، بلکه در پی بازشناسی کارکردهای انسانی و روانشناختی دین است . در این معنا، هیوم بیش از آنکه فیلسوفی ضددینی باشد، اندیشمندی است که با تمرکز بر طبیعت، عواطف و اخلاق انسان، مسئلۀ خدا را از جایگاه محوری به حاشیه میراند و فلسفۀ دین را از الهیات به روانشناسی و اخلاق سوق میدهد.
تحلیل فوکویی گفتمان قدرت در رمان روزگار سخت اثر چارلز دیکنز
https://doi.org/10.30465/os.2025.51926.2043
محمد امین مذهب؛ عباس منفرد؛ یگانه مهاجر تبریزی
چکیده دورهی ویکتوریا در انگلستان شاهد اوج قدرت استعماری و صنعتی این کشور بود. چارلز دیکنز در رمان «روزگار سخت» (1854) این دوره را با ویژگیهایی مانند ستم اجتماعی، تفکرات ایدئولوژیک و استثمار اقتصادی و کاری به تصویر کشیده است. این رمان به بررسی مکانیسمهای اعمال قدرت و سلطه بر زندگی طبقات فرودست از طریق گفتمانهای حاکم مانند صنعتیسازی و فلسفهی فایدهگرایی در محیطهای کاری و آموزشی میپردازد.
این پژوهش با بهرهگیری از چارچوب نظری میشل فوکو، به ویژه مفاهیم قدرت و گفتمان، به تحلیل رمان دیکنز پرداخته است. اگرچه فوکو مستقیماً روشی برای تحلیل متون ادبی ارائه نکرده، اما مفاهیم کلیدی اندیشهی او از جمله گفتمان، اعمال قدرت و فرآیند سوژهسازی، ابزارهای تحلیلی ارزشمندی در مطالعات فرهنگی و نقد ادبی فراهم کردهاند.
هدف اصلی این مطالعه، بررسی شیوههای بازنمایی سازوکارهای قدرت در رمان و نقش نهادهای آموزشی و صنعتی در شکلدهی به سوژههای اجتماعی است. همچنین به امکانهای مقاومت در برابر گفتمان مسلط نیز پرداخته میشود. نتایج نشان میدهد که چگونه گفتمانهای فایدهگرایانه و تکنولوژیک به عنوان ابزارهایی برای اعمال انضباط و کنترل در فضاهای کاری و آموزشی عمل میکنند.
فلسفه و مفهوم شکست در راویت داوری: فلسفه شکست یا شکست فلسفی
https://doi.org/10.30465/os.2025.52462.2056
فاطمه احمدی؛ سیدجواد میری
چکیده رضا داوری با نگاهی خاص، مفهوم «شکست» را در بستر تاریخی، فلسفی و وجودی اندیشه ایرانی بررسی میکند. این مقاله با رویکرد نظریه انتقادی اجتماعی، به تحلیل انتقادی این مفهوم در دستگاه فکری داوری میپردازد و نسبت آن را با مفاهیمی چون «عصر فروبستگی»، «فیلسوف بازنده» و «نامهخواندهنشدن آثار» واکاوی میکند. ابتدا زمینه تاریخی معاصر ایران، از جمله بحران هویت، گسست سنت و مواجهه با غرب، بهمنزله بستر شکلگیری احساس شکست تحلیل میشود. سپس خوانش داوری از شکست بهمثابه تجربهای چندلایه در ساحت فرهنگی، تاریخی و وجودی جامعه ایرانی، تفسیر میگردد. در ادامه، نمودهای بارز این شکست مانند فقدان تفکر تاریخی، غلبه عادت، موقعیت حاشیهای روشنفکری و بیاعتنایی به آثار اندیشگی، بررسی میشود. مقاله همچنین پیامدهای این وضعیت را برای فلسفه و هویت ایرانی تحلیل کرده و راهکارهای داوری مانند تأسیس سنتی نو و بازاندیشی نسبت با غرب را بازمینماید. از نظر داوری، «شکست» نهفقط تجربهای تلخ، بلکه افقی برای تأمل تازه فلسفی است. پرسش محوری مقاله نسبت «فلسفه شکست» با «شکست فلسفه» است و نشان میدهد که مواجهه مسئولانه با شکست، زمینهساز زایش اندیشه است.
