مطالعه نظریه نبوغ کانت در نقد سوم بر اساس معانی اصطلاح بیلدونگ
صفحه 1-27
https://doi.org/10.30465/os.2023.43711.1877
فریده آفرین
چکیده هدف پژوهش این است که با روش توصیفیتحلیلی به مطالعه ابعاد و معانی بیلدونگ در نظریه نبوغ کانت در نقد سوم بپردازد. در نبوغ بهمنزله موهبت طبیعی شخص تخیل آزاد میشود و فاهمه بدوا در هنرمند گسترش مییابد.از مطالعه این نتیجه حاصل شده که نبوغ بر اساس معانی بیلدونگ جنبههای زیر را دارد:1)فرم؛در فرم تأملی هنر زیبا،2)تصویر؛ هنر زیبا به منزله تصویر به واسطه ایده زیباشناختی بهمنزله میانجی معانی و ارزشهای فرهنگی،۳)صورتبخشی/شکلدهی؛ به هماهنگی تخیل-فاهمه و حس مشترک نابغه و توافق قوای تماشاگر در تطابق با توافق قوای نابغه با طبیعت،4)پرورش ِقوا، پرورش ذهن و روح در نابغه و فراخوانی نابغهای دیگر،۵)نقش آموزشیِ محصول نبوغ به لحاظ فن و سبک، پرورش قوا،6)تربیت؛ تربیت مقدماتی و اخلاقی تماشاگر برای قابلیت نوعی اخلاق عالیتر و برتر،7)آمادگی برای جامعهپذیری بر اساس حس مشترک در مسیر تکامل فرهنگ بر پایه هماهنگی توافقی (قوای فرد و افراد با هم). این پژوهش نشان میدهد مسئله خلق اثر هنری و نبوغ هنرمند نزد کانت ضمن تأکید بر سوبژکتیویسم در مسیر انسانشناسی او قرار میگیرد. درصورتی که وحدت فوق محسوس قوا را در ناخودآگاه به معنای لایبنیتسی قرار دهیم نبوغ کانتی با جهتگیری به فردیت بیانگرایانه، تفاوت فردی و تفردیابی رو به فلسفه آینده گشوده میشود.
تحلیل و نقد سنتزهای زمانی دلوز
صفحه 29-59
https://doi.org/10.30465/os.2023.44721.1892
محمد مهدی مقدس؛ علی نقی باقرشاهی
چکیده این پژوهش میکوشد تا سنتزهایِ زمانی دلوز را مورد تحلیل و نقادی قرار دهد. بنابراین هدفِ اصلی این مقاله، بررسیِ انتقادیِ دیدگاه دلوز دربارۀ زمان است که در قالب سنتزهایِ زمانیِ سهگانه مطرح میشود. اگرچه دلوز هریک از این سنتزهایِ زمانی را با الهام از یک فیلسوف خاص مطرح میکند، اما نگاه کلی او در اینجا به کانت و تعریف او از زمان است. سنتز اول، سنتز منفعل عادت است که به مثابهامری ناآگاهانه و پیشاآگاهانه اتفاق میافتد. سنتز دوم، سنتز فعال حافظه است که با مفهوم گذشته نهفته (virtual) برگسونی رابطهای تنگاتنگ دارد. دلوز سنتز سوم را با استفاده از تعریف کانتیِ زمان به مثابهصورت محض و تهی، مفهوم برش و وقفه، و همچنین بازگشت جاودانۀ نیچه، مطرح میکند. در نقد دلوز، دستکم میتوان سه اشکال را وارد ساخت. (1) جداسازی مفاهیم از کانتکست اصلی آن، ارتباط میان مفهوم در شکل فعلی و قبلیاش را ناروشن باقی میگذارد و شباهت آنها را مبهم رها میکند. (2) نوع ترکیب این مفاهیم مشخص نیست. اینکه آیا از نوع متافیزیکی است یا از نوع واقعی یا جز آن. و (3) استفاده دلوز از این مفاهیم متنوع، کاملاً به تفسیر و خوانش خاصی از آنها متکی است و لزوماً شامل خوانشهای دیگر نمیشود.
بیناسوبژکتیویته و امر سیاسی: خوانش ساختگشایانة باتلر از اندیشة آرنت
صفحه 61-84
https://doi.org/10.30465/os.2023.45860.1915
بیان کریمی
چکیده هدف این پژوهش تطبیق و تحلیل آرای هانا آرنت و جودیت باتلر پیرامون شکلگیری شرایط امر سیاسی است. دغدغة محوری این دو تألیف نظریهای نظاممند و رسمی دربارة امر سیاسی نیست، بلکه بررسی امکان و امتناع شرایط امر سیاسی است. آرای متأخر باتلر چنانکه خودش هم بارها به آن اشاره کرده با بازتعریف مفاهیم اندیشة سیاسی آرنت پیرامون فضای نمود، کثرت و کنش هماهنگ در بیناسوبژکتیویتة سیاسی شکل گرفته است. باتلر در آثار متأخرش از نظریة اجراگری فردی گذر کرده و بر ساحت اجراگری جمعی تأکید میورزد، وی همچنین مفهوم بدن و نقش آن در فضای نمود و اجرای کنشهای متکثر را برجسته میسازد تا نشان دهد که بدون صحه گذاشتن بر اهمیت زندگی بدنمند و به تبع آن ساحت خصوصی اساساً بحث از آزادی بیان و کنشهای هماهنگ در ساحت عمومی امری پوچ و غیرمنطقی است. پرسش راهبر مقاله عبارت است از اینکه باتلر چگونه در مفهومپردازی نظریة اجراگری تجمع، همزمان با الهام از عاملیت امر سیاسی در اندیشة آرنت، شکلهای جدیدی از هستی-شناسی، سیاست و اخلاق را مطرح میکند؟ برای تحقق چنین امری با کاربست رویکرد ساختگشایی از مفاهیم کلیدی کثرت و امر عمومی، دگرگون ساختن معانی سنتیشان و مفهومپردازی در حوزة دیگربودگی
هیدگر و فوکو: تکنولوژی و تکنولوژی انضباطی
صفحه 85-118
https://doi.org/10.30465/os.2023.43884.1884
فاطمه ساکی؛ علی اصغر مصلح
چکیده پیشرفت تکنولوژی در قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، هیدگر و فوکو را بر آن داشت تا تأثیر آن را بر زندگی بشر تحلیل کنند. هدف از پژوهش حاضر مطالعه نحوهی مواجهه هیدگر و فوکو با تکنولوژی است. هیدگر با پیگیری تاریخ متافیزیک از انکشاف هستی در دورههای مختلف تاریخ پرده برمیدارد. او با رویکرد هستیشناختی، تکنولوژی را شیوهای از انکشاف هستی در عصر مدرن میدانست که با برنامهریزی، محاسبه و نظمدهی طبیعت را همچون منبع ذخایر انضباط میبخشد و به مثابه ابژه تولید میکند. فوکو نیز در چارچوب تحلیل روابط قدرت، تکنولوژی را شبکهی انضباطی از روابط قدرت و دانش میداند که با تشکیل شیوهها و سازوکارهایی عام انسانها را در قالب قرار میدهد و به مثابهی سوژه برمیسازد. در مقاله حاضر از هستی در هیدگر و قدرت در فوکو)به منزلهی دو بنیان متفاوت( به تکنولوژی که امکان همسخنی دو متفکر را فراهم میآورد، میپردازدیم. در واقع با هم خواندن هیدگر و فوکو ما را به وجوه اشتراک و افتراق و در نهایت به این رأی میرساند که روایت فوکو از تکنولوژی تکمیلکننده بحث هیدگر در این زمینه است.
کارکرد استعاره در یادگیری ازدیدگاه ویتگنشتاین : یک تبیین نظام مند
صفحه 119-146
https://doi.org/10.30465/os.2023.46100.1922
محمد پندآموز؛ احمد سلحشوری؛ پرویز شریفی درآمدی؛ ایراندخت فیاض؛ فریبرز درتاج
چکیده هدف این پژوهش با تحلیل مفاهیمی مرتبط با یادگیری در نوشتار ویتگنشتاین و نمونه هایی از استعاره های مشهور و مهمی که وی در آثار خود به قصد عینیت بخشی به مفاهیم آورده به بررسی کارکرداستعاره در تحقق « یادگیری در عمل» پرداخته و نقش استعاره به عنوان « حلقۀ واسط» در شناخت مورد بررسی قرار دهد. روش حیث هدف کاربردی و رویکرد کیفی و به شیوۀ تحلیلی می باشد. از نظر ویتگنشتاین استعاره فراتر از ابزاری بلاغی و به مثابه حلقۀ رابط قابلیت برانگیختن روشن سازی ذهن یادگیرنده را به سوی تحقق یادگیری مطلوب دارد. در آثار ویتگنشتاین استعاره به مثابه گونه ای امکان و چهارچوب برای درک صورت های زندگی و بستر ساز توافقی که در آن یادگیری در عمل روی می دهد قابل شناخت ا ست. استعاره ها جهانی بر ساخته از بازی های زبانی خلق می نمایند؛ برآمده از صورت های زندگی که معلم و فراگیر در آن به فهمی متقابل دست می یابند یادگیری را ممکن می سازد. استعاره های ویتگنشتاین عامل زمینه ساز عینیت بخشی به مفاهیم، بستر ی لازم برای الگوهای آموزشی است که یادگیری را از رهگذر توافق دربافتار صورت های زندگی به شیوه ای اثر بخش پیش می رانند.
امکانات فهم عصر مدرن از هستی: دفاعیهای در برابر به انتقادات هایدگر، بر اساس نو-پراگماتیسم ریچارد رورتی
صفحه 147-183
https://doi.org/10.30465/os.2024.46646.1932
مرتضی نوری
چکیده پروژهی هستیشناسانهی هایدگر یکی از تکیهگاههای اصلیِ نقد عصر مدرن به شمار میآید. این نقد بیش از هر چیز فهمی از هستی را نشانه میرود که هستندهها را بهتمامی در قابِ پیشاپیش حاضرِ ایده یا ارادهی انسانی میگنجاند و حاصل تکانهای متافیزیکیست که، به زعم هایدگر، از افلاطون تا به امروز خود را در عطش روزافزونِ سلطه بر هستندهها نشان میدهد. در این مقاله قصد ما این است که با تکیه بر نو-پراگماتیسم ریچارد رورتی بازتفسیری از فهم هستی در عصر مدرن به دست دهیم که نگاهی جامعتر به امکانات و آسیبهای آن داشته باشد. در این بازتفسیر، فهم مدرن از هستی بهتمامی به ماشیناسیون یا در قاب گنجاندن ختم نمیشود بلکه برخلاف دعاوی هایدگر، وقوفی روزافزون را نسبت به تناهی و پیشآیندیِ واژگان نهاییِ خود به نمایش میگذارد. گذشته از این، با توجه به اینکه از نظر هایدگر فهمهای هستی در هر دوره در واقع دهشِ خودِ هستی به شمار میآیند، فلسفهی هایدگر فاقد مبناییست که بر اساس آن بتواند اتهامِ غفلت از هستی و دورافتادگی از سرآغاز را به عصر مدرن نسبت دهد.
حصار پیشداوری ها و چالش ذهنیتگرایی در هرمنوتیک فلسفی گادامر
صفحه 185-213
https://doi.org/10.30465/os.2024.47657.1952
حمیده ایزدی نیا؛ حسن شیخیانی
چکیده گادامر، هستی انسان را هستی افکنده شده در تاریخ و سنت میداند که دارای نحوهی دید خاص و پیشداوری است. پیشداوریها ریشه در موقعیت مفسر دارند و در فهم دخیل هستند. به همین دلیل، منتقدینی مانند بتّی (Betti) و هرش (Hirsch)او را متهم به ذهنیتگرایی میکنند. اما گادامر مدعی است که در دام ذهنیتگرایی نمیافتد؛ زیرا بر مبنای مفهومِ پیشدریافتی از تمامیت معتقد است که مفسر همواره پیشداوریهای خود را در مواجه با حقیقت متن مورد ارزیابی و اصلاح قرار میدهد و آنها را بر متن تحمیل نمیکند، ولی خود مفهوم پیشدریافتی از تمامیت در اندیشهی گادامر به سنتگرایی میانجامد بدین معنا که فهم متاثر از تاریخ و سنت است و مفسر دخالتی در آن ندارد. گادامر با استفاده از مفهوم کاربرد که طبق آن، مفسر معنای متن را با موقعیت هرمنوتیکی خودش ربط میدهد از سنتگرایی فاصله میگیرد. اما مفهوم کاربرد دوباره به ذهنیتگرایی میانجامد. به نظر میرسد گادامر در دوری باطل میان ذهنیتگرایی و سنتگرایی گرفتار میشود. در این پژوهش، ضمن توضیح دورِ میان ذهنیتگرایی و سنتگرایی با تمرکز بر ساختار دیالوگی فهم و ابتنای آن بر الگوی سوژه-سوژه نه سوژه-اوبژهی دکارتی نشان خواهیم داد که گادامر از این دور فراتر میرود و فهم هرمنوتیکی، فهمی ذهنی نیست.
تحلیل فلسفی رومانتیسیسم آلمانی در آیینه فلسفه قارهای معاصر
صفحه 215-240
https://doi.org/10.30465/os.2024.47810.1953
بهنام قومنجانی؛ محمد رعایت جهرمی
چکیده طرح اساسی نوشتارِ حاضر بر مبنای مسأله چگونگی نسبت رومانتیسیسم فلسفی با فلسفه روشنگری و ضد روشنگری از یک سو و نحوه تاثیرگذاری کلیدواژگان و تعابیر اندیشهای این جنبش بر فلسفه قارهای معاصر، پیریزی شده است. فرض بر این است که رومانتیسیسم فلسفی کوشش میکند تا با ایجاد سنتزی میان فلسفه روشنگری و جنبشهای ضدِ روشنگری به تعادلی میان اومانیسم و خردگرایی مدرن با ارزشهای سنتی و ضد مدرن دست یابد. این در حالی است که کلیدِ مهم این سنتز رومانتیک را باید در نگرشِ خاصِ رومانتیسیسم به فلسفه زیبایی شناسی و هنر جستجو کرد. در پیگیری مقصودِ مذکور، ضمن بررسی تبارشناسانه و تاریخی، نسبتِ تعابیِر کلیدی و مهّمِ سنّتِ رومانتیسیسم آلمانی با فلسفه قارهای معاصر، مورد واکاوی قرار خواهد گرفت: علم گرایی پوزیتیویستی افراطی و مشیِ ضدِ فلسفی آن که برآمده از عقلانیت ابزاری است؛ همچنین رویکردهای شبه فلسفی و شبه علمی پست مدرنیسم در نسبت با احساسیگری رُمانتیک.
تحلیل پساساختارگرایانه فمینیستی گفتمان به مثابه یک روش کیفی
صفحه 267-297
https://doi.org/10.30465/os.2024.47598.1947
امید ممتاز؛ محمد رضا غلامی؛ حسن چاوشیان؛ هادی نوری؛ محمد امین صراحی
چکیده تحلیل گفتمان، یکی از انواع روشهای کیفی و گرایشی بین رشتهای در علوم اجتماعی است که در پی تغییرات گسترده علمی-معرفتی در رشتههای گوناگون علوم اجتماعی و انسانی، علاقمند به مطالعه نظام-مند ساختار، کارکرد و فرآیند تولید گفتار و نوشتار است. بر اساس تعاریف مختلف گفتمان، تحلیلهای گوناگونی در مقام روش ارائه شده است که از بین آنها تحلیل گفتگو و تحلیل انتقادی گفتمان به لحاظ تاریخی، روشهای غالب بودهاند. این پژوهش بر آن است تا به معرفی رویکرد تحلیل پساساختارگرایانه فمینیستی گفتمان به عنوان یکی از روشهای کمابیش جدید و در واقع نسل چهارم تحلیل گفتمان بپردازد که به شکلی روزافزون مورد اقبال پژوهشگران قرار گرفته است. این رویکرد، بر اساس اصول فمینیسم پساساختارگرایانه بنیان نهاده شده است و از اصولی نظیر خودبازاندیشی، رویکرد واسازانه و تمرکز فمینیستی پیروی مینماید. در رویکرد مزبور، منابع دادههای گوناگونی مد نظر بودهاند که از آن جمله میتوان به انواع متون گفتاری و نوشتاری و نیز طیف صداهای گوناگون نام برد که در این زمینه از پلی-فونی (چندصدایی) و هتروگلوسیا بهره گرفته است. این رویکرد، در تحلیل متون نیز از ابعادی نظیر هم-زمانی-در زمانی، دلالتهای ضمنی و آشکار و بینامتنیت بهره میبرد.
تاثیر فیشته از واقعیت موثر ماکیاولی در سیاست و فراروی از آن در سپهر اخلاقی
صفحه 241-266
https://doi.org/10.30465/os.2024.45907.1923
مصطفی عابدی جیقه
چکیده سیاست برای فیشته یکی از مهمتری مسائلی است که رد پای آن تقریبا در همه دورههای فکریاش قابل مشاهده است. او در دوره ینا کتاب مهم بنیادهای حق طبیعی و در دوره برلین مقاله درباره ماکیاولی و کتاب خطابههایی به ملت آلمان را در فلسفه سیاسی مینویسد. سیاست نظری فیشته در گسستی که ماکیاولی میان مبانی متافیزیکی با سیاست نظری ایجاد میکند منطق خود را به دست آورده و نظریهای فلسفی برای سیاست تدوین میکند. مسأله اساسی نوشتار حاضر این است که نشان دهد چگونه فلسفه سیاسی فیشته در دوره ینا برای اینکه قابل فهم شود بدون درک فلسفه سیاسی ماکیاولی ممکن نیست؟ نگارنده در این مجال سعی میکند تا با روش توصیفی – تحلیلی توضیح دهد که فیشته با اینکه جهان اخلاقی را غایت مناسبات سیاسی میدانست، اما از بسیاری جهات در سیاست پایبند منطقی است که ماکیاولی در سیاست ایجاد میکند. او با تاثیرپذیری از ماکیاولی مناسبات سیاسی را بر پایه واقعیت موثر معنی میکند و با بنیادی دانستن سیاست در تکوین آگاهی، خودآگاهی و ابژکتویته همانند ماکیاولی برای سیاست نقش تکوینی قائل میشود و با اعتقاد به اینکه استبداد سیاسی نقش کانونی در تعین قانون اساسی دارد مطلق خود را به شهریار ماکیاولی نزدیک میسازد.
انسداد معرفتی در نظریه معرفتی کانت
صفحه 299-322
https://doi.org/10.30465/os.2024.47593.1948
رمضان مهدوی آزادبنی؛ زهرا معینی
چکیده از زمان یونان باستان تاکنون مساله معرفت یکی از دغدغههای محوری در فلسفه محسوب میشود. در عصر مدرن نیز این دغدغه با تاکید بیشتری مورد توجه قرارگرفتهاست. از جمله فیلسوفان مهم در عصر مدرن کانت است که با اراِئه نظام معرفتی خود در کنار عقلگرایی و تجربهگرایی رایج در عصر جدید تلاش نمود تا امکان تحصیل معرفت را نشان بدهد. هدف مقاله حاضر تلاش برای نشان دادن این مساله است که آیا نظام معرفتی کانت در دفاع و بیان امکان تحصیل معرفت چه اندازه موفق بوده است. نویسنده با تکیه بر آراء کانت بویژه اثر مهم او "نقد عقل محض" استدلال خواهد نمود که نظام معرفتی کانت علی رغم نشان دادن امکان دستیابی معرفت به نحوی دچار نوعی انسداد معرفتی و شکاکیت به معنای خاص شده است. به نظر میآید انقلاب کوپرنیکی کانت که در آن رابطه ذهن و عین بهطرز متفاوتی نسبت به گذشتگان بیان میشود و نیز مطرح نمودن عالم نومن و فنومن سبب میشود تا نظام معرفتی کانت به نوعی به بن بست و شکاکیت معرفتی دچار شود.
مابعدالطبیعۀ نوین در فلسفۀ اسپینوزا: واسازی مفهوم «ذیل مقام سرمدیت»
صفحه 323-346
https://doi.org/10.30465/os.2024.48392.1961
ابراهیم رنجبر؛ یوسف نوظهور
چکیده یکی از وعدههای فلسفۀ اسپینوزا نشان دادن راه رستگاری و آزادی است. او در کتاب اخلاق مرحله به مرحله مخاطب خود را پیش میبرد تا نهایتاً در دفتر پنجم آستانۀ رهایی را پیش روی او بگشاید. در میان مسائلی که در فلسفۀ اسپینوزا مطرح میشود و بهنوعی نقشۀ راه رستگاری از نگاه او به شمار میآید، مفهوم ذیل مقام سرمدیت است. در این مقاله سعی بر آن است تا از رهگذر تحلیل درونمتنی کتاب اخلاق و بررسی تطور این مفهوم در آثار ماقبلِ اخلاق، نخست به معنای روشن این عبارت توجه شود و تعبیری دقیق از آن به دست داده شود. سپس تلاش میشود کارکرد این مفهوم در کل ساختار هستی-شناسی اسپینوزا نشان داده شود. در اینجا نشان داده میشود که باید میان مابعدالطبیعۀ وجودی و مابعدالطبیعۀ احدی تمایز قائل شد و فلسفۀ اسپینوزا را ذیل مابعدالطبیعۀ احدی بازخوانی کرد. به همین سبب در این مقاله اندیشۀ ذیل مقام سرمدیت در اندیشۀ اسپینوزا مبتنی بر آرای نیکولاوس کوسانوس و مایستر اکهارت و ناظر به فرازهایی مهم در کتاب مقدس واسازی خواهد شد تا در آخر معلوم شود که اسپینوزا ذیل مقام سرمدیت و ذیل مقام دیمومت را دو مقام هستیشناسانه جداگانه میداند.
